پیشگر



فضای رأی‌گیری در چند کشور را از قاب دوربین بدخواهان جمهوری اسلامی ایران دیدم. سه چیز را دانستم:

یک. دیپلماسی ما آن قدر سست و بی‌حال و ناتوان است که نمی‌تواند امنیتی در خور، برای یک صندوق رأی و چند رأی دهنده برقرار کند. آقایان مدعی، با این توان دیپلماسی می‌خواستند برای ایران بزرگ، امنیت بیاورند؟! همین‌جا درود می‌فرستیم به روان پاک و مقدس مردان میدان، شهیدان سلیمانی و ابومهدی و همۀ بچه‌های مدافع امنیت.

دو. بدخواهان، موجوداتی را تربیت کرده‌اند که به گاه رأی‌گیری و هر کاری که به سود جمهوری اسلامی ایران است؛ زنجیرشان را باز کرده به سوی مردم بی‌پناه می‌فرستند؛ شگفت که این موجودات کمی شبیه انسان هستند؛ کارشان تنها فحش‌دادن و عربده‌کشیدن است؛ اگر هم بشود جفتکی می‌اندازند و پاچه‌ای می‌گیرند.

سه. حتی یک رأی هم که به سود جمهوری اسلامی به صندوق انداخته شود بسیار مهم و تأثیرگذار است؛ وگرنه دلیل ندارد که آن موجودات و صاحبانشان در مقابل یک نفر که می‌خواهد یک رأی بدهد و برود؛ از بالا تا پایین خود را جر بدهند.

 

کانال تلگرام : 


سهل بن سعد نقل می‌کند: به سوى بیت المقدّس، روانه شدم و به شهرهاى‏ شام رفتم. در شهرى پُر آب و درخت دیدم که پارچه و پرده و دیبا آویخته‏‌اند و مردم، شاد و خوش‏حال اند و نى هم پیش آنان، دف و طبل می‌‏زنند. با خود گفتم: شاید شامیان، عیدى دارند که ما آن را نمی‌شناسیم. از آنها پرسیدم: آیا شما در شام، عیدى دارید که ما آن را نمی‌‏شناسیم؟!
گفتند: اى پیرمرد! غریبه‌ای!
گفتم: من سهل بن سعد هستم که پیامبر خدا (ص) را دیده‏ و از او حدیث شنیده‏‌ام.
گفتند: اى سهل! آیا تعجّب نمی‌‏کنى که آسمان، خون نمی‌‏بارد و زمین، ساکنانش را فرو نمی‌‏برد؟
پرسیدم: چرا این گونه شود؟
گفتند: این، سر حسین، از خاندان پیامبر خدا (ص) است که آن را از سرزمین عراق به شام، هدیه می‌‏برند و اکنون می‌رسد.
گفتم: شگفتا! سر حسین را به هدیه می‌‏برند و مردم، خوش‏حالى می‌‏کنند؟! 
پرسیدم: از کدام دروازه می‌‏آورند؟
مردم، به دروازه‌‏اى به نام دروازه ساعات، اشاره کردند. به سوى آن رفتم. آن‏جا بودم که پرچم‌‏هایى پى‌درپى آمد و اسب‌‏سوارى را دیدم که به دستش نیزۀ سرشکسته‏‌اى بود و سرى بر آن که چهره‌اش شبیه‌‏ترینِ چهره‌ها به پیامبر خدا (ص) بود و در پى آن، نى سوار بر شتران بدون جهاز وارد شدند.
به یکى از آنها نزدیک شدم و به او گفتم: تو کیستى؟
گفت: سکینه دختر حسین.
به او گفتم: من، سهل بن سعد هستم که جدّت را دیده و از او حدیث شنیده‌‏ام؛ کاری از دست من برمی‌آید بگو تا انجام دهم. 
گفت: اى سهل! به حامل سر بگو که سر را جلو ببرد تا مردم به دیدن او سرگرم شوند و به ما نگاه نکنند، که ما حرم پیامبر خدا هستیم.

 یا سَهلُ! قُل لِصاحِبِ الرَّأسِ أن یَتَقَدَّمَ بِالرَّأسِ أمامَنا، حَتّى یَشتَغِلَ النّاسُ بِالنَّظَرِ إلَیهِ فَلا یَنظُرونَ إلَینا، فَنَحنُ حَرَمُ رَسولِ اللّهِ.

سهل گفت: به حامل سر، نزدیک شدم و به او گفتم: کاری که می‌گویم انجام بده تا در عوض، چهارصد دینار به تو دهم.
پرسید: چه کاری؟
گفتم: سر را جلوتر از اهل حرم، حرکت بده.
او چنین کرد و من هم آنچه را وعده داده بودم، به او پرداختم.

مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج2، ص60؛ بحار الأنوار، ج45، ص127

 

کانال تلگرام : 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

همه چی راجع به تیزر تبلیغاتی boshehrgap delam1 اللهم وفقنا لما تحبه و ترضاه MACHINBAZ پاورپوینت کتاب آزادی انسان شهید مطهری fakhtehfle فروشگاه لباس زنانه روستای خاراجرقویه علیا(جرقویه:خارا:کتاب)